دست نوشته های  k1
دست نوشته های  k1

دست نوشته های k1

داستان کوتاه"آپارتمان"

زن همسایه پسرش سرطان داشت.

نذر کرده بود که گربه ولگرد کوچه را  غذا بدهد تا پسرش خوب شود...

من شاکی بودم... گربه لاغر مردنی و چرک و کثیف روی سقف ماشینم راه میرفت و رد پنجه های خوشگلش رو مثل "نقاشی" ناشی، بجا میذاشت و من هر روز سقف و شیشه ماشین را دستمال میکشیدم.

دیشب تا حد مرگ  گریه میکرد و صدای ضجه اش تا طبقه ما می آمد...

.

.

.

من دیگر مجبور نیستم سقف ماشین را دستمال بکشم




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.