-
شروع نظر سنجی
پنجشنبه 30 فروردین 1397 07:42
با سلام خدمت دوستان و سروران عزیز از دیروز سیستم نظر سنجی به وبلاگ اضافه شده و شما میتونین نظرات و پیشنهادهاتون رو در صورت علاقه به وبلاگ ارائه کنین. اگر راجع به نحوه سوالات وبلاگ و یا گزینه های موجودهم نظر و پیشنهادی داشته باشین ممنون میشم که با ما در میان بگذارین. با تشکر کیوان حق شناس
-
یک کیف پر از دلار : #قسمت آخر - کلت خوشدست#
چهارشنبه 29 فروردین 1397 06:58
یک کیف پر از دلار #قسمت آخر - کلت خوشدست# مدتی بود که به انتظار نشسته بودم و صداهای مرموزی از انجام کارهایی که هیچ سر رشته ای از اونها نداشتم ارامشم رو بهم میزد بعضی وقتها هم انگار داشت با کسی به عبری حرف میزد .چند باری هم گوشی زنگ خورد و با ز همون صحبتهای یواشکی ادامه داشت. حتما داشت اصلیت الماس رو پیگیری میکرد . اما...
-
یک کیف پر از دلار : #قسمت هفتم- جواهر فروش یهودی#
سهشنبه 28 فروردین 1397 06:35
یک کیف پر از دلار #قسمت هفتم- جواهر فروش یهودی# خیلی مهمه که اسلحه دست کی باشه همیشه همینجور بوده و تا ابد هم خواهد بود. مثل حالا که سردی لوله کوتاهش رو روی پس گردنم احساس میکنم خیلی اروم کلتی که از خودم گرفته بود رو مسلح کرد. وقت چندانی نداشتم داشتم میمردم و همه اینا به خاطر این بود که شانس نداشتم شانس یه احساس نیست...
-
یک کیف پر از دلار : #قسمت ششم- تاکسی زرد رنگ #
دوشنبه 27 فروردین 1397 09:42
یک کیف پر از دلار #قسمت ششم- تاکسی زرد رنگ # خیلی سریع از در ورودی فرعی پارک بیرون اومدم. زمان مسئله خیلی مهمی بود.اگه الان تو راه پارک بود چی ؟حتما یه اسلحه دیگه هم داشت خیلی راحت میتونست کارمو تموم کنه. اولین تاکسی زردی که دیدم با اشاره دست مجبور به توقفش کردم.روی صندلی عقب نشستم و گفتم: سریع منو برسون به فرودگاه....
-
یک کیف پر از دلار : #قسمت پنجم- ردیاب ماهواره ای#
یکشنبه 26 فروردین 1397 09:42
یک کیف پر از دلار #قسمت پنجم- ردیاب ماهواره ای# در طول زندگی صحنه های زیبا کم دیده میشن برای همین باید در عرض زندگی کرد شاید ندونین که یه 100 دلاری اندازش تقریبا 156*66*0.11 میلی متره یعنی هر بسته 100 دلاری به ارزش 000 10 دلار ابعادی به اندازه113.25 سانتی متر مکعب حجم اشغال میکنه یا میشه به مقیاس های قابل فهم یا غیر...
-
یک کیف پر از دلار : #قسمت چهارم-کیف سامسونت قهوه ای#
پنجشنبه 23 فروردین 1397 06:34
یک کیف پر از دلار #قسمت چهارم-کیف سامسونت قهوه ای# بعضی وقتها همونطور که همه چیز یهویی به هم میریزه همونطور هم همه چیز یهویی جفت وجور میشه.یعنی حتی فکرشم نمیتونی بکنی که چه معجزه هایی میتونه برات اتفاق بیفته: صدای ضربان قلبم که توی شقیقه هام طبل میکوبید باعث میشد که صدای پلیس و از اعماق چاه گنگ و مبهم بشنوم -حالت...
-
یک کیف پر از دلار : #قسمت سوم-دستبند فولادی#
چهارشنبه 22 فروردین 1397 12:08
یک کیف پر از دلار #قسمت سوم-دستبند فولادی# یه جایی خونده بودم که انسانهای تیزهوش تقریبا 10%از ظرفیت مغزشون استفاده میکنن،فکر کنم الان بهترین فرصت بود که مغزم و از حالت آکبندی در می آوردم. زود باش همه چیزو زود تحلیل کن لامذهب،راه های فرار ،جوابهای لازم به سوالهای غیر منتظره، از همه مهمتر یاد آوری واقعه ای که اتفاق...
-
یک کیف پر از دلار: #قسمت دوم-شش ماه قبل#
سهشنبه 21 فروردین 1397 17:03
یک کیف پر از دلار: #قسمت دوم-شش ماه قبل# بوی مرگ که میاد همه خاطرات شفاف میشه ، یاد اشتباهاتی که کردی ،یاد روزهای خوبی که داشتی و حتی روهای سختی رو که با تحمل گذروندی هم برات شیرین و دلچسب میشن ؛ تقریبا شش ماه قبل بود و من اس و پاس رو تازه از محل کار پاره وقتی که به هزار زحمت و ذلت پیدا کرده بودم بیرون کرده بودن،عصر...
-
یک کیف پر از دلار : قسمت اول-ماشین شاسی بلند
دوشنبه 20 فروردین 1397 07:18
هفتگانه هرج و مرج یک کیف پر از دلار # قسمت اول-ماشین شاسی بلند # همیشه وقتی نفست میگیره دلیلش این نیست که آسم داری یا دلت برای کسی تنگ شده یا الودگی هوا 100 برابر حد مجازه ، یه دلیلش هم مثل الان میتونه این باشه که یه کیسه کتانی خیس و سیاه رو کشیده باشن روی سرت . همینطور وقتی دستها و بازوهات درد میکنه و کوفته شده دلیلش...
-
تب بالای دلار
دوشنبه 20 فروردین 1397 07:08
با سلام خدمت دوستان عزیز به مناسبت تب و تاب بالای این روزهای بازار ارز خالی از لطف نیست که یه فلاش بک بزنیم به داستان قدیمی مون به اسم "یک کیف پراز دلار" و دوباره یه باز خوانی ازش داشته باشیم. با تشکر از همه دوستانی که وبلاگ را پیگیری میکنن
-
نقد و بررسی فیلم " سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری " 2017 ( Three Billboards Outside Ebbing, Missouri)
شنبه 12 اسفند 1396 12:09
" سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری " ( Three Billboards Outside Ebbing, Missouri) * توجه* :خواندن این مطالب قبل از دیدن فیلم به هیچ عنوان پیشنهاد نمیشود . فیلم «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» به نویسندگی، تهیه کنندگی و کارگردانی مارتین مکدونا است . با اینکه مک دونا نمایشنامه نویس قهاری است اما در حقیقت...
-
نقد و بررسی فیلم مادر! 2017 (! mother )
چهارشنبه 18 بهمن 1396 17:57
*توجه* :خواندن این مطالب قبل از دیدن فیلم به هیچ عنوان پیشنهاد نمیشود . فیلم مادر ، محصول سال 2017 پارامونت پیکچرز به نویسندگی و کارگردانی دارن آرنوفسکی است . از جمله بازیگران این فیلم میتوان به جنیفر لارنس ، خاویر باردم ، اد هریس و میشل فایفر اشاره کرد . با تماشای فیلم مادر دارن آرنوفسکی میتوان فهمید که او بعد از...
-
تولد سه سالگی
پنجشنبه 21 دی 1396 08:32
با عرض ادب و احترام این اولین روز سه سالگی وبلاگمون هستش. در حقیقت این شما ها بودین که منو به آینده و نوشتن و پیشرفت و ادامه مسیر امیدوار کردین . در این دو سال تمام بالغ بر 2700 بازدید از این وبلاگ انجام شده که هر کدومشون به نوعی منو دلگرم و شاد کرده. از تک تک شما عزیزان که منو در این راه ، همراهی کردین ممنون و متشکرم.
-
نقد و بررسی فیلم تیک آف ( Take off )
جمعه 26 آبان 1396 23:04
تیک آف باکارگردانی احسان عبدیپور (زاده ۱۸ آبان ۱۳۵۹ - بوشهر ) و بازی مصطفی زمانی ، پگاه آهنگرانی ، رضا یزدانی ، سوگل قلاتیان و حمزه مقدم ماجرای چند دوست و رابطه انها را روایت میکند که بعد از چند سال دوست دیگر آنها از راه میرسد و با شرط بندی هایی که در ابتدا شوخی به نظر میرسد ، مسیر زندگی همه انها دستخوش تغییر می...
-
مجموعه داستان هرج و مرج - داستان جدید " آدم برفی بهاری "
سهشنبه 23 آبان 1396 09:20
آدم برفی بهاری آن سال بر خلاف گذشته های دور زمستون سختی نبود، برای همین آدمهایی که منتظررسیدن بهار بودن با بارش برفی ناگهانی یکه خوردن . اون با آخرین برفی که از آسمون می بارید به دنیا اومد و با آخرین تکه هویجی که از ته مونده های یخچال بود و بجای دماغ براش استفاده شد ، تکمیل شد. تقریبا با هر چیزی که اضافه بود ساخته شده...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : ماهی قرمز شب عید # قسمت آخر #
یکشنبه 21 آبان 1396 08:04
قسمت اخر حالم بد شد نمی تونستم نفس بکشم پسرک داشت لباش رو تکون تکون می داد اما تصویر بود ولی صدای وز وز توی مغزم نمی ذاشت چیزی بشنوم. اما یواش یواش صداها برگشتن یه دگمه پیرهنم رو باز کردم تا بهتر بتونم نفس بکشم پسر با غیض تو چشمام نگاه می کرد . گفتم : چیه؟ گفت: ماهی می خوای یا نه؟؟؟ جوری ازم پرسید که اگه نمی خواستم هم...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : ماهی قرمز شب عید # قسمت دوم #
جمعه 19 آبان 1396 10:50
قسمت دوم قرمز مثل ماهی قرمز از این ماهی قرمز کوچولوها که 10 روز بیشتر زنده نیستند معمولاً تا سیزده بدر هم زیاد زنده نمی مونن اما یه بار یه سمجش رو خریده بودیم تقریباً یه سال زنده موند هرچی بهش می دادی می خورد بزرگ نمی شد اما خوب می خورد وقتی می اومدی پیشش می آمد روی آب دهنش رو باز و بسته می کرد و صدای جالبی با حباب...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : ماهی قرمز شب عید # قسمت اول#
چهارشنبه 17 آبان 1396 08:43
ماهی قرمز شب عید نیمه شب سه ساعت پیش بود روی لبه نازک و سرد جان پناه cm 80 تراس طبقه 4 از ساختمان 6 طبقه ایستادم و به ماه نگاه می کنم در اصل باید cm 110 می بود ، اما شاید به دلیل اینکه سود بیشتری بکنن یا اینکه پولشون تموم شده cm 80 ساختنش جان پناه (دیواره تراس) رو می گم فرقیم نمی کنه برای منظوری که من اینجا روش...
-
شروع داستان جدید
سهشنبه 16 آبان 1396 10:00
داستان " ماهی قرمز شب عید" از مجموعه داستان های نوستالژیکا است که راوی حالات درونی وحامل استعاره های ممتد اومانیستیی است که شاید با ذائقه خیلی از افراد جور نباشد اما در هر حال خواندن ان خالی از لطف نیست.این داستان در 2-3 قسمت تقدیم شما عزیزان خواهد شد.
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : آرزوی تلخ سازدهنی # قسمت آخر #
دوشنبه 15 آبان 1396 12:56
قسمت اخر بعضی وقتها بعضی چیزها اونجور که ادم انتظارش رو داره پیش نمیره . یا بعضی چیزها مانع میشن که بعضی اتفاقات رخ بدن... با عرض پوزش باید بهتون بگم که این داستان قسمت آخر نداره... نه این یه شوخی نیست .حتی درخواست کمکه... بله ، من ازتون میخوام که شما ، بله خود شما آخر این داستان و بنویسین و برام بفرستین... شاید این...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : آرزوی تلخ سازدهنی # قسمت ششم #
شنبه 13 آبان 1396 08:55
قسمت ششم بعد یکمرتبه گریه اش را قطع کرد و نفس عمیقی کشید اشکهایش را با پشت دستش پاک کرد و به ایمان نگاه کرد گفت ببین پسر می خوام امروز وصیت کنم یاسمن برگشته و شاید معنی اش اینه که من باید برم ایمان از این حرفها سر در نمی آورد ولی از کلمه وصیت تنش مور مور شد حتی فکر نبودن پدربزرگ عذابش می داد. پدربزرگ کفت پاشو برو...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : آرزوی تلخ سازدهنی # قسمت پنجم #
پنجشنبه 11 آبان 1396 13:23
قسمت پنجم یاسمن همیشه رک بود و من این رو خیلی دوست داشتم من هیچ وقت به اون دروغ نگفته بودم و نمی تونستم بگم بیرون که اومدم یاسمن زود به طرفم اومد گفت حالت خوبه؟ گفتم آره چطور؟! گفت اخه اون پرستارا ریختن تو ، من رو هم نذاشتن بیام تو... گفتم: چیزی نیست حال دکتر بد شده بود ولی این بار حال خودم از دروغی که گفته بودم بد شد...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : آرزوی تلخ سازدهنی # قسمت چهارم #
چهارشنبه 10 آبان 1396 07:27
قسمت چهارم - کوچیک ترین آرزوت چی بود؟! - یه ساز دهنی (ایمان خندید و با هیجان پرسید آخه چرا؟!!) - نمی دونم یه جور طلسم داشت، می دونی هرکاری می کردم نمی تونستم یکی شو بخرم با اینکه خیلی ارزون بود و پولش رو هم داشتم، اما نمی تونستم، و اونقدر سر لج افتاده بود که شده بود کوچکترین آرزوم. - و بزرگترین آرزو؟! - بزرگترین آرزوم...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : آرزوی تلخ سازدهنی # قسمت سوم #
سهشنبه 9 آبان 1396 08:20
قسمت سوم ایمان شروع کرد و از ابتدا زد و زد تا آخرین جایی که به او تدریس شده بود وقتی تمام شد او صدای جر و بحثی را شنید. یکی از دوستان ارامنه و هم دانشکده پدربزرگ بود ایمان صحبت کردن او را بسیار دوست داشت استاد وارطانیان هم آهنگساز بود کنجکاوی باعث شد ایمان به حرفهای آنها گوش دهد یا شاید بی اختیار چون گوشهای حساسی داشت...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : آرزوی تلخ سازدهنی # قسمت دوم #
یکشنبه 7 آبان 1396 10:56
قسمت دوم دختر فوراً به طرف صدا برگشت پیرمردی را دید خوش لباس خوشتیپ با موهای بلند و زیبا در یک لحظه دو نگاه در هم تداخل کردند دختر احساس کرد پیرمرد را جایی دیده است و اینکه در آن لحظه پیرمرد نزدیکتر از هرکس به اوست. دختر در نگاه پیرمرد چیزهای زیادی می دید در نگاهش دوست داشتن پرستش محبت و .... موج می زد و چیز دیگری که...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : آرزوی تلخ سازدهنی # قسمت اول#
شنبه 6 آبان 1396 08:14
آرزوی تلخ سازدهنی قسمت اول پیرمرد 50 سال داشت از دور که میدیدیش موهای دراز و سفید رنگش که رگه هایی طلائی داشت و روی دوشش ریخته بود زود به چشم می زد.صورتش به جوانی می ماند که خیلی زود شکسته شده... هنوز خوشتیپ بود و تودل برو مثل پدربزرگهای توی قصه ها ناز و دوست داشتنی، هنوز شور و شوق جوانی را داشت و فقط برای زیبائی عصا...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان جدید
شنبه 6 آبان 1396 07:25
با عرض ادب و احترام خدمت دوستان همیشگی با ز هم یکی از کار های قدیمی( آرزوی تلخ ساز دهنی ) که تحت اساسات خاصی نوشته شده رو از امروز باهاتون شریک خواهم شد. اینکار تو فضای گنگی سرگردانه و حال و هوای عشقی که هیچ وقت فراموش نخواهد شد رو به نوعی تعریف میکنه. مثل همیشه منتظر نظرات و پیشنهادهای مثبت شما عزیزان هستم با تشکر
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : دیاپازون # قسمت آخر #
پنجشنبه 4 آبان 1396 09:09
قسمت دوم - چرا من ؟!! چرا فقط من ؟!! چرا من باید تنها می شدم؟ چرا باید می رفت ؟ چرا گذاشتی بره ؟ مگه برای من زیاد بود ؟ مگه من چیم از بقیه کمتره هان ؟ اصلا صدامو می شنوی ؟ با توام توای که اون بالا سرنوشت من رو می نویسی . دیگه دوستم نداری هان . می گی چیکار کنم ! دوستم می گفت ما آدما عین یه کلاف نخیم بعضی وقتا باید...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - داستان : دیاپازون # قسمت اول #
چهارشنبه 3 آبان 1396 07:12
دیا پازون عصر یکی از روزهای اول پائیز بود. تلفن زنگ زد، وحید شاد و هیجان زده به طرف تلفن حمله کرد. می دونست که کسی جز اون نمی تونه باشه. گوشی رو برداشت " الو بفرمائین " صدای لرزان و غمناک اونطرف گوشی لرزه بر اندامش انداخت " همه چی تموم شد ، آشنائی ما از اول اشتباه بود. متاسفم... " و بعد صدای بوق...
-
مجموعه داستان نوستالژیکا - شروع داستان جدید
سهشنبه 2 آبان 1396 12:37
برای اون دسته از دوستان و عزیزان که جدیدا به وبلاگ سر میزنند باید عرض کنم مجموعه داستانهای نوستالژیکا تعداد داستانهایی هستند که مربوط به فعالیتهای دوران دانشجویی من میشن و عمدتا مابین سالهای 77-83 نوشته شده اند.و در حقیقت حکم سیاه مشق و دارند. هر چند که در این بین داستانهایی دارم... که شدیدا بهشون علاقه مندم. از این...